کانون کوهنوردان اوراز مهاباد

وب‌سایت تخصصی کوهنوردی و صعودهای ورزشی

زندگی نامه محمد اوراز

زندگینامه زنده یاد محمد اوراز 

در شامگاه ۲۵شهریور سال ۱۳۴۸در شهرستان نقده به دنیا آمد . هنگام تولدوی حاج احمد اوراز دوران حبس را در زندان فلک الا فلاک سپری می‌نمود و این آغاز توأمان با درد و رنج دوری از پدر،سرآغاز زندگی بزرگ مرد تاریخ کوهنوردی ایران زمین را رقم زد.محمد اولین سالهای زندگی را به سبب مشکلات ناشی از  دستگیری پدر  و سپس تبعید  وی به شهرستان کاشمر به دور از زادگاه و  در نهایت ناملایمات روزگار به همراه خانواده  در آن  شهرستان سپری نمود  و بعد  از  سه سال به شهرستان نقده بازگشت .  سال  ۱۳۵۵ مصادف بود با شروع دوران تحصیل محمد و او دوران ابتدایی وراهنمایی و  دبیرستان را با در شهرستان نقده به اتمام رساندودر سال تحصیلی ۶۵ـ۶۶  موفق به أخذ مدرک دیپلم در  رشته اقتصاد وعلوم اجتماعی شد. از سال ۱۳۶۷ الی ۱۳۶۹  وارد دوران خدمت سربازی شد وپس ازپایان دوران خدمت سربازی درسال ۱۳۷۳ در رشته کارشناسی تربیت بدنی  دانشگاه ارومیه پذیرفته شد   و  در سال  ۱۳۷۹  از این دانشگاه فارغ التحصیل شد  (با  وجود  وقفهٔ  بسیار به سبب شرکت در اردوهای تیم ملی ) . سال ۱۳۶۷ در اولین تجربهٔ پیش از  ورود به دنیای حرفه ‌ای کوهنوردی  گروه قندیل را  بنا نهاد و  بعد از آن فعالیتهای خویش را در گروه کوهنوردی سامرند  شهرستان نقده ادامه داد تا بالاخره در سال ۱۳۷۳ به همراه جمعی از دوستان پیشکسوت این رشته در سطح شهرستان گروه  کانون  کوهنوردان نقده را تأسیس کردو آغاز فعالیتهای این گروه را میتوان سر آغاز ورود محمد به دوران زندگی حرفه‌ای در رشتهٔ کوهنوردی قلمداد نمود.سال۱۳۷۶ برای اولین بار  پس  از فراخوان فدراسیون کوهنوردی  در اردوهای  آماده  سازی تیم ملی  جهت اعزام به قلل  گاشربروم  دو و راکاپوشی در کشور پاکستان شرکت نمود و با نشان دادن  توانمندیهای لازم موفق  به عضویت  در تیم اعزامی به قله راکاپوشی باارتفاع ۷۷۸۸ گشت. ودر همان سال به اتفاق ۶ نفر از دوستان و اعضاءتیم موفق به صعوداین قله شد و اولین تجربهٔ هیمالیا نوردیش رابا موفقیت پشت سر نهاد. سال ۱۳۷۷ را میتوان نقطه عطف تاریخ زندگی محمد اوراز دانست در این سال وی به همراه سه نفر از اعضاء تیم  ملی  کوهنوردی ایران  توانست به قله اورست بلند ترین قله جهان صعود نماید. به این ترتیب  وی به عنوان اولین صعود کننده ایرانی قله اورست شناخته شد.بعد از صعودبه قله اورست هر روز برگ زرین دیگری برافتخارات این قهرمان نامی اضافه شد و هرقدمی را که پشت سر می‌نهادپله‌ای بود در جهت رشدو تعالی و آشکار شدن هرچه بیشتر توانمندیهای ذاتی بزرگمرد کوهنوردی ایران زمین و به طبع آن در  جهت رشد و تعالی ایران عزیز.و بالاخره  در سال  ۱۳۸۲،  هنگام صعود به قله گاشبروم ۱  در پاکستان ، محمد اوراز به همراه مقبل هنرپژوه بر اثر سقوط بهمن سقوط می‌کنندمقبل هنر پژوه سالم ماندولی محمداوراز پس ازانتقال به بیمارستان شفا در اسلام آباد پاکستان در گذشت.محمد اوراز مرد بزرگی بود و هست

 تاريخ و محل تولد : شهريور 1348 ، نقده - آذربايجان غربي
وضعيت تاهل : مجرد
آغاز کوهنوردي : 1367
آخرين مدرک تحصيلي : کارشناسي تربيت بدني ، دانشگاه اروميه - 1379
تاريخ و محل وفات : 16 شهريور 1382 ، بيمارستان شفاي پاکستان
علت مرگ : جراحات ناشي از حادثه سقوط از ارتفاع 7900 متري بر اثر ريزش بهمن در هنگام صعود قله گاشربروم 1

صعودهاي برون مرزي

1376 - صعود قله راکاپوشي (7788 متر) ، پاکستان
1377 - صعود قله اورست (8849 متر) بلندترين قله دنيا ، هيمالياي نپال
1379 - صعود قله چوايو (8201 متر) ششمين قله بلند دنيا ، هيمالياي تبت - بدون استفاده از کپسول اکسيژن
1379 - صعود قله شيشاپانگما (8036 متر) سيزدهمين قله بلند دنيا ، هيمالياي تبت - بدون استفاده از کپسول اکسيژن
1380 - صعود قله ماکالو (8463 متر) پنجمين قله بلند دنيا ، هيمالياي نپال - بدون استفاده از کپسول اکسيژن
1380 - صعود قله آرارات (5165 متر) ، ترکيه
1381 - صعود قله لوتسه (8511 متر) چهارمين قله بلند دنيا ، هيمالياي نپال - بدون استفاده از کپسول اکسيژن
1382 - صعود تا ارتفاع 7900 متري قله گاشربروم 1 (8064 متر) يازدهمين قله بلند دنيا ، هيمالياي پاکستان - محمد اوراز و مقبل هنرپژوه در ارتفاع 7900 متري بر اثر ريزش بهمن تا ارتفاع 7300 متري سقوط کردند. در اين حادثه مقبل هنرپژوه سالم ماند ولي اوراز بعد از انتقال به بيمارستان و پس از گذشت 20 روز درگذشت

افتخارات كوهنوردي 
  1377 - نخستين فرد مسلمان صعودکننده به قله اورست

1378 - اخذ مدرک مربيگري درجه يک از فدراسيون کوهنوردي جمهوري اسلامي ايران
1378 - شرکت در دوره بين المللي صعود مسير هاي دشوار ، فرانسه
1378 - شرکت در دوره بين المللي رهبري گروه ، فرانسه
1380 - مرد سال کوهنوردي ايران
1381 - مرد سال کوهنوردي ايران

  







 

نوشته هاي زير اشاره اي به گوشه هايي از  خاطرات رضا زارعی درباره  مرحوم محمد اوراز  و قسمتی از نوشته های مرحوم  اوراز است که از وبلاگ کوه قاف برداشت کرده ايم

 

 

 
یادش به خیر
 
از صعود اورست که برمی گشتیم دفتر خاطراتش را ازش گرفتم تا بخونم.قسمتی را که مربوط به زندگی "مردم بومی" نپال بود بهم نشان داد و گفت:اینجا را بخوان.دربخشی ازآن نوشته بود دوست دارم اگرمجددا متولد شدم در کناراین مردم به دنیا بیایم پرسیدم:برای چی؟ گفت:آخه تنها غمشان رزق وروزی است وجز آن غمی ندارندگفتم:اینکه غم همه مردم دنیاست گفت:آخه اینها  اگه تکه نانی شکمشان را سیر کند می خندند ولی ما
 
یادش به خیر

تازه از ارتفاع به شهر برگشته بودیم. گرسنگی وحشتناکی همه رافرا گرفته بود. کارمان شده بود خوردن و فکر کردن به خوردن. سر شام یکی از بچه ها به آقای آقاجانی (سرپرست تیم ) گفت:من دیگه حاضر نیستم با "اوراز"در یک اطاق بمونم. سرپرست هم در اون روزها که بازار گله و شکایت داغ بود، با عصبانیت گفت:  تو دیگه چطه  ؟  اینکه آزارش به مورچه هم نمیرسه  . هم اطاق "محمد" باخنده گفت: آخه "اوراز" اینقدر گشنه است که  کم مونده منرو  هم بخوره . وقتی به بشقاب محمد  نگاه کردیم دیدیم راست میگه.کارشناسهای تغذیه هم نمیتونستندتشخیص بدن اونشب محمدچی خورده بوده،چون هیچی ته بشقابش و دیس غذای جلوش نمانده بود

یادش به خیر

یکروز سر ظهر تو  فدراسیون ازش خواستم بیاد بریم خانه ما نهار بخوریم و بعد از ظهر برگردیم. قبول کرد و آمدیم . نیم ساعتی طول کشید تا به میدان 7 تیر رسیدیم و از آنجا حدود 1ساعت تا خانه ما زمان برد.بعد از نهار و کمی تماشای عکس و فیلم به فدراسیون برگشتیم. فردای آن روز وقتی مجددا ازش خواستم برای ناهاربه خانه ما بیاید،گفت:   میدونی اگر کسی برای ناهار از نقده بره ارومیه و برگرده توی شهر ما بهش میگن دیوانه. خندیدم و گفتم چه ربطی داره ؟   گفت آخه رفتن از نقده به ارومیه کوتاهتر از رفتن به خانه شما از فدراسیونه، و علت فراری بودن من از شهر و سر گذاشتن به کوه هم همینه

یادش به خیر

از پلنگ چال به طرف قله توچال میرفتیم.یک جوان 15 یا16ساله باما بالا می آمد .اون جوان ازهیمالیا وهیمالیا نوردی میگفت . و وقتی ما را علاقمند به حرفهاش دید از تیم ملی و آینده اش گفت . در جایی از حرفهاش گفت شما فکر میکنید "محمد اوراز" چطوری به این افتخارات رسید ؟ پرسیدیم : چطوری؟ اون گفت: خوب معلومه . شانسی. خدا را چه دیدی شاید منهم شانس بیارم و به اونجا برسم.دیدم محمد غش غش میخنده،وپسره هاج و واج به اون نگاه میکنه. ازم پرسید چرا میخندید؟گفتم : آخه اون خود "اوراز"ه. اما پسره بدون اینکه کم بیاره گفت: منکه گفتم شانسی به اینجا رسیده ، در غیر اینصورت با من هم صحبت نمیشد . و در حالیکه ما به معنی حرفش فکر می کردیم راهش را به سمت ایستگاه 5 کج کرد و رفت

یادش به خیر
 
تو شامونی در یک بعد از ظهر بارونی که کلاس نداشتیم برای قدم زدن به اطراف دهکده رفتیم . پس از کمی قدم زدن به محل بسیار سر سبز و زیبایی رسیدیم با ورود به آنجا متوجه شدیم قبرستان است  . من بلافاصله بیرون آمدم، اما محمد با یکی از بچه ها موند. حدود یکساعتی گذشت که دیدم با دسته گل زیبائی بیرون آمدند و  در  حالیکه  گلها را بهم نشان میداد  گفت : رضا از دست دادی . بهترین و دیدنی ترین نقطه شامونی را از دست دادی. میگفت: روی قبر هر کسی در کنار دسته های زیبا وتازه گل ابزار و وسیله ای قرار دادندکه نشان دهنده حرفه وکار اون فرده،برای کوهنوردان کلنگ،برای اسکی بازان باطوم اسکی وبرای  ...  محمد میگفت و من بهش میخندیدم. بعد از اون هم محمد یکی دوبار دیگه به اونجا رفت ولی من هیچوقت نتونستم درکش کنم

یادش به خیر

 
از قله "کاهار" برمیگشتیم.تیم جلوتر ازما پائین آمده بود.با محمداز آینده حرف میزدیم.نزدیک جاده،ویلایی سنگی رادید. گفت : رضا روزی که از کوهنوردی فارغ شوم، در زمینی که مادرم برام خریده ویلایی به این سبک میسازم، اما چوبی. توی حیاتش رو هم پر میکنم از گل.کنارش هم لانه ای برای پرندگان درست میکنم. محمد میگفت و من آنرا در ذهن مجسم میکردم که صدای  رودخانه مرا به خود آورد. گفتم محمد: از همه چیز گفتی جز اصل مطلب.با شک پرسید : منظورت چیه ؟  گفتم: زن را فراموش کردی . با اخم نگاهم کرد و گفت: مثل اینکه حالت خوش نیست رضا

یادش به خیر

روزی که  داشت می رفت  به کاتماندو  تا در  مراسم پنجاهمین  سالگرد صعود اورست شرکت کنه بهش پنج شش  جلد کتاب اورست دادم تا به هر کس دلش خواست هدیه بده.وقتی برگشت گفت برات هدیه آوردم وبسته ای رابهم داد.وقتی بازش کردم دیدم یک چراغ خواب پارچه ای به همراه یک جلد کتاب اورسته.ازش پرسیدم چرا اونرو برگردوندی؟گفت :روی جلدش را نگاه کن برات  از خیلی ها امضا گرفتم. درست بود اون از "راینولد مسنر"،"جونکو تابای"،"آم هون گیل" ، "تاشی تنسینگ" و بسیاری از کسانی که میشناختم یا نمی شناختم امضا گرفته بود . وقتی در همان خوابگاه فدراسیون کتاب را برام بانایلون جلد می کرد ازش خواستم خودش هم اونرو امضا کنه ، چون محمد برای من هم سطح اون بزرگان وحتی بزرگتر از اونها بود

یادش به خیر

بعد از صعود به اسپانتیک در کمپ اصلی منتظر باربرها بودیم تا به پائین برگردیم ، " سامی" اومد پیشم وگفت چند شب پیش خواب بدی دیدم ولی بهتون نگفتم تا ناراحتتون نکنم ولی حالا که صعود تمام شده دوست دارم خودم را سبک کنم .  میگفت: خواب دیدم همه بچه ها کنار چاهی جمع شدند و تلاش میکنن کسی را از داخل آن در بیاورند . می گفت پس از دقایقی اونها موفق شدند  . اون شخص آقای اوراز بود ، زنده بود ولی خیلی خسته کنار چاه نشسته بود بعد از ظهر اون  روز یکی از باربرها کپی نامه ای را با خودش آورد که از طرف فدراسیون کوهنوردی ارسال شده بود. تاریخ نامه مربوط به 30 مرداد بود و در آن آقای آقاجانی نوشته بود با توجه به فرا رسیدن  زود  هنگام  بارشهای موسمی  در صورت صلاحدید تیم را برگردانید . اون لحظه بیاد خواب سامی افتادم ولی باز توکل کردم به خداوند . توی ده " آقا عباس"  از کارمندان شرکت با فارسی دست و پا شکسته ای خبر از حادثه سقوط بهمن داد، و من باز به یاد خواب سامی افتادم . توی " اسکاردو " تلفنی با آقای آقاجانی صحبت میکردم ، وقتی حال محمد را پرسیدم ایشان با بغض  گفت : هستش، و من بازبه یادخواب سامی افتادم . توی فرودگاه اسلام آباد بچه های تیم "گاشر بروم" با دسته گل به استقبالمون آمدند،  وقتی از آقا اقبال احوال محمد را پرسیدم  گریه اجازه پاسخ  را بهش نداد و من موندو اون چاه . توی بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان شفای پاکستان حسن من را با خودش به داخل بخش برد  و  من به کنار اون چاه رسیدم و شدم جزئی از خواب سامی، چاهی که محمد را خسته و کوفته بلعیده بود

یادش به خیر
 
روزی که از مراسم تدفینش برگشتم خانه،وقتی چراغ را روشن کردم دیدم اطاق حالت غمگینی به خودش گرفته ،  به لامپ که خیره شدم دیدم برادرم اون چراغ خواب پارچه ای که یادگار محمد بودرا آویزان کرده و من بی اختیار کتابی را که محمدبرام امضا کرده بود برداشتم. در زیر امضا نوشته بود :   به ياد روزهای سخت هيماليا اوراز 17/3/82
با تشکر از هیدی علیزاده

گزارش تخلف
بعدی